خیلی از عمرم نگذشت تا فهمیدم شادی همین بهانه‌های کوچک برای خندیدن است.

بارها وقتی مادربزرگ و پدربزرگم به بهانه‌ای نه‌چندان خنده‌دار، خنده سر می‌دادند، زور‌زورکی لبخندی می‌زدم تا به آن‌ها احترام بگذارم، اما بعد فهمیدم آن‌ها می‌دانند بعضی موضوع‌ها چندان خنده‌دار نیست، اما در زندگی‌شان دریافته‌اند که به جای غصه خوردن باید شاد بود.

اگر ظرفی از دستت سر خورد و شکست، اگر برنامه‌ی مورد علاقه‌ات دیر شروع شد، اگر تصادفی صحنه‌ای دیدی که باعث دلخوری‌ات شد، اگر غذا سوخت، اگر هوا بد بود، نگذار حال دلت بد شود.

مثل شمعدانی‌های حیاط، مثل نسیم دم صبح، با دیدن باران و برف، با دیدن بازی موج و سنگ، با صدای خنده‌ی کودکان، با زمزمه‌ی آهنگ‌های شاد در کنار کسانی که هستی‌مان را مدیونشان هستیم، بیا شاد باشیم.